سرباز دستات زیر سنگه
چند روز پیش داداشم از سربازی اومد…
دفترچش پر بود از شعرهای بلاصاحبی که بین سربازها رد و بدل میشود از خطها و یادداشتهای جور واجور و خواندنی.
گرچه ما هنوز به این توفیق! نایل نشدهایم اما کیه که ندونه؛ یه روز با سر
تراشیده و پوتین بسته باید بریم اجباری! امیدواریم که بیفایده نباشد و
تبدیل به دو سال عقب ماندگی نشود.
تنها مطلبی که میتوانم بدرقه راه سربازها کنم این است که بگویم خوش بگذرد.
خوش بگذرد به تو ای دوست عزیز که در دورترین نقطهی این وطن خدمت میکنی،
من به یادتام.
به دم دروازه ی بیرجند شدم / صدای طبل و شیپور شنیدم
به خود گفتم که این طبل نظام است / دو سال شخصیگری بر من حرام است
نگو ۰۴ بگو ویرانه ی غم / نگهبانی زیاد مرخصی کم
به خط کردن تراشیدن سرم را / لباس آشخوری کردن تنم را
لباس آشخوری رنگش زمینه / برادر غم مخور دنیا همینه
الهی خیر نبینی سرگروهبان / چرا امشب مرا کردی نگهبان
جناب سروان صدا زد من دویدم / به محض یک دقیقه دیر رسیدم
چنان سیلی نهاد در بیخ گوشم / خیال کردم که سبزی میفروشم
نوشتم نامهای با برگ چایی / کلاغپر میروم مادر کجایی
نوشتم نامهای روی گل یاس / بشین پاشو میروم با کلهی تاس
نوشتم نامهای با برگ خرما / سربازی خیلی سخته ۲۴ ماه
چرا مادر مرا بیست ساله کردی / در این شهر غریب آواره کردی
بمیرد آنکه خدمت بنا کرد / تو رو از من، منو از تو جدا کرد
تفنگم را گذاشتم بر لب سنگ / نشستم گریه کردم با دلی تنگ
نشستم گریه کردم خوابم آمد / محبتهای مادر یادم آمد
برچسب ها : سرباز , سربازی , شعر ,
آخرین مطالب
» پروژه UML: تحلیل فروشگاه اینترنتی ( دوشنبه 11 شهریور 1392 )
» کجایی ( یکشنبه 27 مرداد 1392 )
» Life in a Day ( یکشنبه 27 آذر 1390 )
» فرشتههای بیبال ( پنجشنبه 10 آذر 1390 )
» WouldntItBeLoverly ( جمعه 13 آبان 1390 )
» ای بد بد بد ( پنجشنبه 7 مهر 1390 )
» ۲۷۰+۹۰ ( چهارشنبه 23 شهریور 1390 )
» شکرت ( سه شنبه 15 شهریور 1390 )